ماتران

 فردی تصمیم گرفت چند هفته ای در صومعه ای در نپال اقامت کند . یکروز وارد یکی از معابد صومعه شد و راهبی را دید که لبخند زنان در محراب نشسته بود.

پرسید: چرا لبخند می زنی ؟

راهب خورجینش را باز کرد ، موز فاسدی از آن بیرون آورد و پاسخ داد : چون معنای "موز" را می فهمم ، و موز را به او نشان داد و گفت : این زندگی ای است که مسیر خود را به پایان رسانده ، و از آن استفاده نشده ... و اینک بسیار دیر است.

بعد موز دیگری را از خورجینش بیرون آورد که هنوز سبز بود . موز رابه مرد نشان داد و دوباره در خورجینش گذاشت و گفت : این ، زندگی ای است که هنوز مسیر خود را نپیموده، و منتظر لحظه مناسب است.

سرانجام موز رسیده ای را از خورجین اش بیرون آورد ، پوست موز راکند، با مرد تقسیم کرد و گفت:

این لحظه " اکنون " است . بدان که آنرا چگونه بی هراس زندگی کنی




.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.